من می روم
حکایت من و تو
حکایت خورشید است و ماه
شاید آن شب هایی که ماه در آسمان نیست
در گوشه ای با خورشید خلوت کرده باشد
مهدی جان تو کی با من خلوت می کنی؟!
- ۳ نظر
- ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۳۳
خدایا شکرت که با این وضع اقتصاد و گرونی
هنوز به همین 17 رکعت نماز زوری من راضی
خیلی خیلی دوست دارم خدا جون
هر وقت میخندی من محو میشوم
این یک خطای دید نیست
مثل دیدن آب در بیابان
این یک حقیقت است
بیا با یکدیگر کنار اسکله قدم بزنیم
بگذار امشب اسکله از چشمان تو نور باران شود
انقدر درد کشیدم
که خودکارم شکست
اما یادم آمد دردی نیست
که دوایش نام ابالفضل نباشد
بعضی از مسئولین احترام و ارزش پیدا کردن برای خود را
در گرفتن و نگه داشتن پست ریاست میدونند!!
میگویند با مشکلات و سختی ها بجنگ!!
با چه سلاح و تن پوش زرهی؟!!
میترسم ببازم و از قبل شکست خورده تر شوم
در عجبم کار این تقویم ها و ساعت ها چیست؟!!
میخواهند گناهان ما را ورق بزنند؟!
یا میخواهند صبرمان را بسنجند برای ظهور؟!!
ابر میبارد ولی
باران" نمی آید چرا؟"
ماه من بر کوچه های این شب تنها
نمی تابد چرا؟
او که از عشقش هزاران بیت را کردم ردیف
قافیه بر این جوان خسته ی عاشق
نمی بازد چرا؟
او که هر شب خواب من را می کند مهمان خود
لحظه ای می آید و یک دم
نمی ماند چرا؟
غربت همیشه این نیست که زبان مردم با زبان تو تفاوت داشته باشد
یا طلوع و غروب ها متفاوت باشند
غربت میتواند دل من باشد
دست از سرم بردار، جمله ای بود که زمانی به من گفتی
که دست کسی دیگر ی بر سرت کشیده شد