- ۹ نظر
- ۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۷:۵۰
تقدس واژه ها از صدقه سری نبودنت
به تمام حساب های خالی ام هجوم می آورد
بیا با هم تسویه حساب کنیم
از میان تمام درد های دنیا
"تو" را انتخاب کردم
امضا , بیمار مبتلا به "تو"
سرم را روی شانه های دیوار می گذارم
گریه میکنم
او نوازشم نمی کند
اما تنهاییم را درک می کند
آسمان باران و صاعقه را به کوچه هایمان آورد
تا صورت خانه خیس شود
بغض پنجره ها بشکند
و ماشین ها تا صبح ناله کنند
می خواهم از این به بعد در چمدانت بخوابم
شاید برای بردن چمدانت برگشتی
تو بدترین بازی زندگیم بودی
که از بد شانسی من پوچ از آب در آمدی
موبایل برایم خوش صداترین پرنده ی دنیاست
وقتی که تو پشت خط باشی
دیالوگ های احساسم را حفظ می کردم
یادم آمد که تو گفتی اکران دوستت دارم
ممنوع
تو از عشق چه می دانی؟
وقتی چشم هایت را روی آسمان بسته ای!
پاییز نزدیک است
نیایی زرد میشوم
آن وقت تو می مانی و حسرت دیر رسیدن
و صدای خش خش من که زیر پاهای تو خورد میشوند
ما تکه های یک آینه ی شکسته ایم
هر کدام دیگری را در خود نشان میدهیم
بی هیچ اشاره ای به دور مرا نشان می داد
نمی دانم او فاصله ها را نمی فهمید
یا من هنوز معنی نزدیک بودن را نمی دانم