- ۷ نظر
- ۲۲ تیر ۹۲ ، ۱۲:۲۷
تو میروی و من خاطراتم را در آغوش میگیرم
حالا به اتاق مملو از افکارت باز میگردم
و میبینم لبخندت بر سقف خیالم هک شده است!!
اینجا برای فتح نفس هوا کم است
لب ریز از غرورم و در خود شکسته
حال بغضی طلسم حنجره ی من است
قسم به سایه
دلی سراسر سکوتم
سری سراسر سودا
اما افسوس که هر فصل
برایم سرابی بیش نیست
با غرورم خودم بازی کردم
در شکستن خودم شریک شدم
و تو را خواستم و حالا تو...
محکوم به تکرار سکوتم
تو اگر کمکم کنی میگویم
بهترین حرف ها را