وقتی کسی میگوید
دوری و دوستی
بدان دوستی ای دیگر در کار نیست
- ۳ نظر
- ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۲۱
وقتی کسی میگوید
دوری و دوستی
بدان دوستی ای دیگر در کار نیست
فاطمیه ی دوم نزدیک است
به نیابت از چادر خاکی مادرم
پیراهن مشکیم را خاکی میکنم
امشب هم گذشت کسی به ما شب بخیر نگفت
انشاالله فردا کسی باشد که به ما صبح بخیر بگوید!!
آرزو میکنم دوست داشته باشی
از جمله دوستان بد و ناپایدار
برخی نادوست و برخی دوست دار
که دست کم یکی در میانشان دوست باشند
و چون زندگی اینگونه است برایت آرزو میکنم
که دشمن نیز داشته باشید ، نه کم و نه زیاد درست به اندازه
که گاهی باور هایت را مورد پرسش قرار دهند
که دست کم یکی از آنها انتقادش به حق باشد که بیش از حد مغرور نشوی
زیر باران چتر من گمگشته بود
برگه های شعرم ، سرپناهم گشته بود
خیس شدند آن برگه ها ، زیر باران آب شد
آن همه شعرم ، در لحظه ای نایاب شد
سایبانی بر قرار ، در گوشه ای از آن گذار
پر امید و بی قرار ، من در پی اش همچون سوار
سایبانم را گرفتم تا نبردش دست باد
ناگهان دست تو بود در دست من
ای سایبان ، بارش باران برفتو سایبان دیگر نبود
حال من نشستم تا بیاید آنکه عشم را ربود
حال دریغ از بارش باران
دریغ اما چه سود
بار ها بارید بر من اما سایبان با او نبود
مرگ نقطه ای ندارد
تا پایانی بر این زندگی باشد
اما عشق...
پایان.
خورشید دارد غروب میکند
اما هنوز خورشید دل من از خواب بیدار نشده
ساده آمدی
میدانم
ساده هم خواهی رفت
مثل لذت یک صبح بهاری
((تابستان نزدیک است))