- ۴ نظر
- ۰۷ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۵۹
کــفش های ذهنم هم دیگر
به هن هن افتادند
بس که کوچه به کوچه ی خاطرات را دنبال تو گشتم
ابر هم امروز گله دارد
از درد بغضش مینالد
اشک میریزد اما بغضش تمام نمیشود
باریدن ابر حکایت هر روز اشک چشمان من است
و کاش هرگز ندانی هوا چه سنگین است
کوچه ها دیگر بی حادثه اند
و علی(ع) در خانه زندانیست
که پشت پنجره ی خانه اش
به انتظار حق خورده اش است
زور غرورم به عشقم رسید و اجازه ی رسوا شدن به من نداد
حال یک بوسه ، ته ته ته قلبم جان داد و مرد
من شعر هایم را روی کاغذ خط دار مینویسم
تا شاید خودشان راهشان را پیدا کنند
و تو در انتهای خط منتظری تا با نقطه ای کار را تمام کنی