باران هر چقدر هم ببارد تکراری نیست
رفتن هیئت برایم مثل باران است
- ۲ نظر
- ۱۸ دی ۹۱ ، ۱۶:۲۹
ثانیه ها ، روز ها ، سال ها ، قرن ها
حقیرتر از آن هستند که بگویند
مدت زیادیست از ماجرای کربلا میگذرد
سکوتی تلخ همه جا را فراگرفته بود
ناگهان صدایی آمد!!!
نه نه اشتباه کردم
هنوز هم سکوت بود!!
آری حسین جان
تو رفتی و قلبم هنوز به انتظارت نشسته است
و حداقل آرزویش , شنیدن صدای توست
حسین من تو باورم هستی هنوز
جای مهرت به دلم هست هنوز
کاش گویی به دل غمگینم
که دلت مملو مهرتوست هنوز
آخیش، راحت شدم، بالاخره کشتمش
عجب پشه ی سمجی بود
تمام شب خواب رو به چشمام حروم کرد
البته خودمانیم پشه ی طفلک هیچ گناهی نداشت
امروز دقیقا بیست و سه روز است که نخوابیدم. انگار همین دیروز بود روز حسین!!
نمیدانم بخوابم یا نه
میترسم بخوابم و دیگر بیدار نشوم
نه از ترس جان , نه , از ترس آن که دیگر 10 محرم را نبینم
منتظر ورود ضریح بودیم
که دوستی گفت:
ضریح را با هیچ چیز عوض نمیکنم
من گفتم چرا من ضریح رو با یه چیز عوض میکنم
با خود حسین...