مثل مهره های سرباز که در تقدیرشان بازگشتی نیست
پیاده آمادم به سمتت , از رخ رخ به رخ شدن میترسیدم
حال که رسیدم به تو چون شاهی که فتح های زیادی داشت
چه ساده از کنارم گذشتی!!
- ۲ نظر
- ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۰۰
مثل مهره های سرباز که در تقدیرشان بازگشتی نیست
پیاده آمادم به سمتت , از رخ رخ به رخ شدن میترسیدم
حال که رسیدم به تو چون شاهی که فتح های زیادی داشت
چه ساده از کنارم گذشتی!!
تمام عمر علی در جستجوی عدالت گذشت
با این حال نمیدانم چرا سالهاست
بوی عدالت را نمیفهمم!!
زبانم لال!
چه می گویند این واژه ها؟!
به خیالشان تو رفته ای!!
چیز هایی را که دوست دارم به یاد بسپار
روزی که نیستم مرا در چیز هایی که داشتم پیدا کن
در انتهای جاده ی خواستن
همه ی بودن ها به دو حرف ختم میشد
... تو ...
گفتند اگر گل در خاک جا بگیرد عمری زیبا میمانند
عمری در گِل ماندم و همچون گل زیبایی کردم
لعنت به این زیبایی , گل ها را بچینید
نخستین دیدار ما ساده نبود
تصادفی هولناک بود
تصادف چشم تو با قلب من!!
دیدی که سخت نسیت زندگی بدون من
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من
نبض زندگی بی وقفه میزند فرقی نمیکند با من یا بدون من!
خورشید اسم دیگر توست
وقتی آرام آرام
از پشت ابر دلتنگی طلوع می کنی
طعم صداقتت را چشیدم
تعریفی نداشت
لطفا کمی دروغ بگو
شاید دروغ هایت صادقانه تر باشند
او به من گفت:
تا آخرش با تو هستم
حالا نمیدانم من ساده بودم
یا او زود به انتها رسید!
کاش انقدر بزرگ بودم
که میتوانستم کره ی زمین را گرم کنم
تا شاید بتوانم کمی یخ های کینه و دروغ را آب کنم