در نگاه تو
از پیاز هم کمتر بودم
مرا خرد کردی
اما اشک نریختی!!
از پیاز هم کمتر بودم
مرا خرد کردی
اما اشک نریختی!!
- ۰ نظر
- ۰۶ دی ۹۱ ، ۱۰:۳۴
دیشب بر روی خاطرات قدم می زدم
که ناگهان
تو را زیر پا گذاشتم
نزدیک نشوید
خطر انفجار مین
نمی دانم
جاذبه ی نگاه تو بود
یا کم کاری زمین!!
که بعد از رفتنت
آدم ها
میان زمین و هوا
دست و پا می زنند
سکوتی تلخ همه جا را فراگرفته بود
ناگهان صدایی آمد!!!
نه نه اشتباه کردم
هنوز هم سکوت بود!!
آری حسین جان
تو رفتی و قلبم هنوز به انتظارت نشسته است
و حداقل آرزویش , شنیدن صدای توست
تور
یک نفر را عروس می کند
و یک ماهی را
از جفتش جدا
شاید آن ماهی خوشبخت می شود
و شاید آن نفر
بدبخت
حسین من تو باورم هستی هنوز
جای مهرت به دلم هست هنوز
کاش گویی به دل غمگینم
که دلت مملو مهرتوست هنوز
بعضی از پروانه ها کرم می شوند
بعضی از میمون ها شاید انسان
مهم این است
انسان انسان بماند و حیوان نشود