چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۱، ۰۵:۴۶ ب.ظ
جزیره...
ساعت هفت بود یا هشت
نمی دانم
روز بود یا شب
نمی دانم
ساعت به وقت این جزیره اعلام نمی شود
هر عقربه ای پایش را به این جزیره می گذارد
در دم
اعدام!
خورشید روزها از ترس خیس شدن زیر باران
پشت ابرها پنهان می شود
و شب ها بر مردمان پشت کوه می تابد
اینجا هرکس از ترس بیداری
ساعتش را خواب می کند
و دل های پوسیده
زیر لب زنگ می زنند
آری
این شهر کم کم جزیره می شود...
نمی دانم
روز بود یا شب
نمی دانم
ساعت به وقت این جزیره اعلام نمی شود
هر عقربه ای پایش را به این جزیره می گذارد
در دم
اعدام!
خورشید روزها از ترس خیس شدن زیر باران
پشت ابرها پنهان می شود
و شب ها بر مردمان پشت کوه می تابد
اینجا هرکس از ترس بیداری
ساعتش را خواب می کند
و دل های پوسیده
زیر لب زنگ می زنند
آری
این شهر کم کم جزیره می شود...
سلام مجدد
عالی بود .
تن تان سالم و قلبتان سلیم باد .