دلم را تهدید کرده ام
تا بهانه ی تو را نگیرد
وگرنه میدهم دوباره بسوزانیش
تا بهانه ی تو را نگیرد
وگرنه میدهم دوباره بسوزانیش
- ۱ نظر
- ۰۸ دی ۹۱ ، ۲۱:۱۰
می خواهم تنها باشم
اما شعر نمی گذارد
همین الان که می نویسم
آمده و ذهنم را از تو پر کرده است
دیشب بر روی خاطرات قدم می زدم
که ناگهان
تو را زیر پا گذاشتم
نزدیک نشوید
خطر انفجار مین
نمی دانم
جاذبه ی نگاه تو بود
یا کم کاری زمین!!
که بعد از رفتنت
آدم ها
میان زمین و هوا
دست و پا می زنند
سکوتی تلخ همه جا را فراگرفته بود
ناگهان صدایی آمد!!!
نه نه اشتباه کردم
هنوز هم سکوت بود!!
آری حسین جان
تو رفتی و قلبم هنوز به انتظارت نشسته است
و حداقل آرزویش , شنیدن صدای توست
تور
یک نفر را عروس می کند
و یک ماهی را
از جفتش جدا
شاید آن ماهی خوشبخت می شود
و شاید آن نفر
بدبخت